آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

قطره سحرآمیز(کولیک)

سلام زندگی مامان  عسلم یه خبرخوب دارم هم برای توهم واسه بقیه مامان هایی که نی نی شون از دل درد رنج میکشه همینطورکه درجریان هستید دخملی بنده از تولد تاحالا به صورت وحشتناک جیغ میزنه ومیپیچه به خودش توی این چندماه نه خودش خواب وخوراک داشته نه ما البته دکترهای مختلف گریپ میکسچرو گرایپ واتر وکولیک پد و استامینافون وتغییرمارک شیرخشک روامتحان کردن ولی نتیجه نداشت ازشمال که برگشتیم گریه هات تمومی نداشت توی دوران بارداری به خاطرنفخ معده قطره دایمتیکون میخوردم خودم سرخود4قطره دادم بهت  البته دردوران نوچوانی که نسخه پیچ داروخانه بودم میدونستم میشه به نی نی دادبه محض اینکه خوردی گلاب به روتون کارخرابی کردی و باچندتا حرکت بالا وپایی...
26 فروردين 1391

دومین مسافرت وشمال

گنجشک مامانی چندروزی بود خیلی دپ شده بودیم مثل افسرده ها4شنبه نوبت دکترداشتی  توراه برگشت که بودم بابایت زنگ زدگفت حاضربشیم باعمه  زیباوشوهرش وصباکوچولو بریم رامسر منم ازخداخواسته .دست خاله ندادردنکنه ماروبرددکترو برگردوندخونه خودش رفت خونه بابابزرگ.تا باروبندیل روبستیم شدساعت8 تا1ساعت اول ساکت بودی ولی بعدش بیدارشدی ودلی سیرگریه کردی فکرکنم ازینکه همش توبغلم بودی هم اذیت میشدی توی راه عمه اینا گفتن آمیتیس اینجوری خیلی اذیت میشه وحداقل3اعت دیگه راه داریم تا رامسر خلاصه همونجا چترمونو پهن کردیم وتومجتمع چلندر سوئت گرفتیم ولی انقدرگریه کردی وگریه کردی  منو وبابایت کلافه شده بودیم بدترازهمه سوئت بغلی اومدتذکرداد نی نی تون نمیذاره...
21 فروردين 1391

3ماهگی

دروردبر حاصل عشقم آمیتیس مامانی 1فروردین 3ماهه شدی مبااارک باشه ببخشیدوقت نکردم ازخصوصیاتت توی این ماه بنویسم توی تعطیلات که دخترنبودواسه قدو وزن بعداز تعطیلات که رفتیم آمیتیس من  57 سانت قد 39دور سر و5500 بودی آقای دکترگفت همه  چی خوبه ولازم نیست شیرخشکت روعوض کنم خداروشکر اصلا فکرنمیکردم وزن گرفته باشی بااین همه دل دردت. خصوصیات 3ماهگی به سختی وخیلی کم میخوابی(البته به خاطردل دردته) ازخواب که بیدارمیشی گریه نمیکنی قان وقون میکنی تامیام بالای سرت باصدای بلندمیخندی صدات که میکنیم سرت رو به طرفون برمیگردونی علاقه ی بسیارشدیدبه خوردن دست چپت داری حتی بادستکش هم میخوری موهات روکوتاه کردم آخه گره میخورد غلت میز...
21 فروردين 1391

نوروز91و...

سلام زندگی من. منوببخش که انقدردیراومدم حالاموبه موبرات میگم توی این20روزچی گذشت. روزاول عید روکه واست گفتم خونه بابابزرگ هابودیم تاروزسوم عیدسعی کردیم خونه فامیل هاروسربزنیم آخه بابایت ازروز پنجم برمیگشت سرکار تاقبل از13به درتک وتوک مهمون میومد عسل ما هرجا که میرفتیم حسابی جیغ ودادمیکردی وتوی13روزعیدتقریبا3بارنصفه شب ازاینجاکوبیدیم رفتیم بیمارستان به خاطرگریه های بیییییییییییییییییییییش ازاندازه تو. روزششم عیدبودکه عموم اینااومدن شام خونه خاله ندابودن انقدردخمله ما کولی بازی درآوردزودبرگشتیم خونومون قراربودناهارفردابیان خونه ی ما ولی دلشون سوخت وراضی نشدن به قول خودشون ما توزحمت بیوفتیم باوجود وروجکی مثل شما شبش همگی رفتیم سفرخونه به ه...
21 فروردين 1391

اولین بهار زندگیت مبارک

سلام زندگی من اولین بهارت مبارک باشه اولین بهاردخترم با٣ماهگی یکی شده پس ٣ماهگیت مبارک هرچندباتاخیرمینویسم .شب عیدکه کلی کارداشتیم حمام ونظافت سطحی خونه وسفره هفت سین شب ساعت٢خوابیدیم ساعت٨:٤٥سال تحویل بود زودی بیدارشدیم ونشستیم دور هفت سین زیباترین سال تحویل بهترین عیدی وخوردنی ترین برامون بودی باورمون نمیشدامسال یه فرشته ی کوچیک داریم که تمام خونه رو باصدای قان وقون پرکرده خدایا به خاطرنعمت های بیشمارت که من وجمشیدعطاکردی سپاسگزاریم. یا مقلب قلب ما دردست توست                             &n...
14 فروردين 1391

4 شنبه سوری(بهرام شید)...

سلام عزیزدل مامان اومدم یکم ازعیدو٤شنبه سوری واست بگم عسل مامان٧روزمونده تاسال نوسال٩١ خیلی خوشحالم و خداروشکرمیکنم امسال توکنارماهستی بهقول بابایت ٣تایی٣تایی گردش بوی عیدوعطربهارمیاد مامانی سبزه هامونوکاشتیم خونه تکونی کردیم فرداهم بابابایت میریم یکم واسه خونه خریدکنیم دخمله نازم دم عیدکه میشه یه شوروحالی بین مردم به وجودمیادخونه تکونی لباس نو  سبزه وماهی.. آخرین سه شنبه سال معروفه به٤شنبه سوری آتیش روشن میکنندوازروی آـتش میپرندوخوشحالی میکنن. امسال باگرمای وجودتومن وبابایی٤شنبه سوری مون روبه پامیکنیم. عااااااااااااااااااااااااااااشقتم بعله ام که. بعدامیام واست عکس هاتومیزارم نمیدونم ٤شنبه سوری کجائیم. فلسفه ٤شنبه ...
5 فروردين 1391
1